سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این تویی که اغیار را ازدل های دوستانت زدودی تا آن که جز تو را دوست نداشتند ...آن که تو را از دست داد، چه به دست آورد ؟ و آن که تو را یافت، چه از دست داد ؟ آن که جز تو را به عنوان عوض پذیرفت، زیان کرد . [امام حسین علیه السلام ـ در دعایش ـ]
سه شنبه 103 آذر 6: امروز
الو

منزل خداست؟

الو سلام

منزل خداست؟

این منم مزاحمی که آشناست

هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است


ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست

شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است

به ما که می رسد ، حساب بنده هایتان جداست؟

الو

دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

خرابی از دل من است یا که عیب سیم هاست؟

چرا صدایتان نمی رسد کمی بلند تر

صدای من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟

اگر اجازه می دهی برایت درد دل کنم

شنیده ام که گریه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان به سوی خود تا که سبک شوم

پناهگاه این دل شکسته خانه ی شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم

دوباره زنگ می زنم ، دوباره ، تا خدا خداست

دوباره ...... تا خدا خداست

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در پنج شنبه 85/11/5 و ساعت 10:17 صبح | نظرات دیگران()

این شعر از یک کودک افریقایی است که نامزد دریافت
    جایزه بهترین شعر سال 2005 بوده..افکارجالب و شاید عجیب.
 

When I born, I Black,
 
When I grow up, I Black,
 
When I go in Sun, I Black,
 
When I scared, I Black,
 
When I sick, I Black,
 
And when I die, I still black.

 
And you White fella,
 
When you grow up, you White,
When you go in Sun, you Red,
 
When you cold, you blue,
When you scared, you yellow,
 When you sick, you Green,

And when you die, you Gray..

And you calling me colored??

 
Sunny Global,

نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 11:23 عصر | نظرات دیگران()

ای خدا چرا موندم از تو جدا

به خدای لبخند ..

به خدای شادی ..

به خدای همه آنچه که از خوبی هاست ..

به خدای همه آنچه که از زیبایی هاست ..

دل من غمگین نیست ..

دل من گمشده , شاید ؛ اما ..

دل من غمگین نیست ..

و شبی از شبها ..

در میان طپش عطر و نیاز خواهش ..

با حضور و نفس عطر دل انگیز خدا ..

آن دل گمشده را خواهم یافت .. .


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 1:8 عصر | نظرات دیگران()

اینم بمونه


ببین ماه من ..

بیا درست مثل کودکی هایمان .. بازی را از نو آغاز کنیم ..

تو چشم بگذاری و من قایم شوم ..

اگر پیدایم کردی هر چه گفتی قبول ..


حالا ..

تو چشم میگذاری و من قایم می شوم ..

درست در پشت سرت ..

و تو می گردی و من پیدا نمی شوم ..


دیدی ماه من ..

من در یک قدمی تو ام ..

و تو هرگز مرا پیدا نکردی ..

نه مرا ؛ نه آن سایه ی اضافی روی دیوار را ..

حالا قضاوت با خودت !

.:

پ.ن: اینم بمونه


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 1:8 عصر | نظرات دیگران()

تو را از بین صدها گل جدا کردم

وقتی ستاره ی من شدی ، هیچ تلسکوپی هنوز ترا ندیده بود ..

وقتی کهکشان من شدی ، هیچ منجمی به بودنت پی نبرده بود ..

وقتی دلم به چشمان تو میدان داد ، هنوز کسی درست نمی دانست دایره چیست ..

وقتی ماه من شدی ، هنوز نیمی از ماه برای کل دنیا ناشناخته بود ..

وقتی صدایت کردم بهـــنام ؛ کسی هنوز معنای بهترین نام را نمی فهمید ..

وقتی برای بودنت اشک ریختم ، کسی معنی اشک خوشحالی را نمی دانست ..

وقتی نازنین خطابت کردم ، هیچکس نمی دانست نازنین یعنی چه ..؟

وقتی نگاهم به نگاهت خیره ماند ، هیچکس معنای یک نگاه و عاشق شدن را نمی فهمید ..

وقتی معشوقت شدم همه دنیا خواب بودند ..

وقتی مجنونم شدی همه دنیا خواب بودند ..

.:

ماه من ..

یک، دو سال از اولین نگاهمان گذشت ..

نگاهت در چشمانم ، یک دو ساله شد ..

و انگار همین دیروز بود .. .

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 1:8 عصر | نظرات دیگران()

 بی چاره دلی که خوش به باران باشد

آن روز که آمدی تابستان بود و هوا آفتابی ..

و من مثل همیشه منتظر ..

منتظر اویی که قرار است در باران بیاید ..

مگر به ما نگفته بودند که آن مرد در باران آمد ..!

ولی آن روز هوا آفتابی بود ، باران هم نمی بارید ..

شاید هم قرار بود که ببارد ولی فراموش کرده بود ..

کسی چه می داند ..؟

و من این را به فال نیک گرفتم ..

و گمان کردم با اینکه او در باران نیامد و بدون اسب است ..

همان است که عمری در رویا هایم نقش اول را بی غلط بازی کرده است ..

اما آن نازنین اهل ِ پاییز , بی دلیل و شاید طبق قانون وداع ِ سرنوشت ..

رفت ..

و من قهر کردم با آسمان ..

که اگر آن روز باریده بود , هرگز از خانه بیرون نرفته بودم ..

و شاید هرگز او را نمی دیدم ..

از آن روز که او رفت ..

مـاه عزیزتر است ..

برای شبهای پر از آتش و پاییز تنهایی ام ..

باران چشمم دیگر نمی گذارد ..

می گوید , نباید گفت از کسی که بی بهانه تنهایت گذاشته است ..

و من می بارم ..

تا خاطره ی روز یا شبی دیگر .. .

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 1:8 عصر | نظرات دیگران()

هی غریبه خوش اومدی به جشن ساده ی تنم

تنها گناه ِ ما ..

این بود که نفس می کشیدیم ..

چه گناه ِ مکرری ..

اصرار بر این گناه ِ کوچک بود که ..

بزرگ شدیم ..

و اکنون نفس است که ..

میان ِ رفته و نیامده ..

می رود و می آید ..

تا باز شاید ، بزرگتر شود ..

گناه ِ بودن ِ ما .. .

.:

 
نازنین ..

نگاه کن ، بزرگ شدم ..

آن هم بدون تو ..

آنقدر ها هم سخت نبود ..!


مرسی ماه ِ من .. .

 

 .:

 

مصاحبه با عزیزم مـــاه!

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 1:8 عصر | نظرات دیگران()
بهشتسرم رو بالا نمیارم. فقط مسیر مستقیم خیابون رو ادامه میدم. خوب میدونم چی جلوی روی من هست. خوب میدونم واسه چی دارم این راه رو میرم ولی جرات نگاه کردن ندارم. قدمهام رو آروم آروم برمیدارم... ناگهان به جایی میرسم که جاده تموم میشه. اما نه.. انگار من تموم میشم! و تو آغاز میشی. و تو بی پایانی. سرم رو آروم بلند میکنم.
حس میکنم یه چیزی توی گلوی من نفس کشیدنم رو مشکل میکنه اما گویا تا به این لحظه به این خوبی نفس نکشیده ام! هوا پر از عطر بهشته. توان شکستن بغض پنهانی که توی چشمهام نمیذاره اشکهام سرازیر بشن رو ندارم. دستم رو روی سینه ام میگذارم و آروم میگم... سلام امام رضا!
امام رضا! آخرین باری که پیشت بودم یادته؟ یادته داشتم خداحافظی میکردم و خداحافظی نکردم؟! یادته بهت قول دادم که خوب بشم؟ من برگشتم. اما خوب نشدم. بد هم شدم. اصلا این کوله بار گناه و خطا و فراموشی رو پشتم میبینی!؟ میبینی چقدر آدم بدقولی هستم؟ میبینی چقدر از اون چیزی که تو دوست داری دورم؟ آره امام رضا... سلام.
امام رضا! نگاهم کن... ببین چقدر تشنه ام. خسته از این آوارگیم. از راه یقین دورم. خورشید هست و من کورم... آخه دلت راضی میشه امام رضا؟ امتحانم میکنی؟ خودت میدونی که شاگرد خوبی نیستم. میدونی که مردودم. پس چرا دعوام نمیکنی؟! باهام حرف بزن. اینجا بهشته و من مسافرم. واسه من یه نگاهت هم کافیه.
امام رضا! یادته اون شب توی صحن گوهرشاد؟ چشم به گنبد طلاییت دوختم و گفتم بگو که دست خالی برنمیگردم!؟ بگو که آبروم رو میخری؟ بگو که سفارش دعاهام رو پیش خدا میکنی؟ حالا من باز اینجام. سلام.
دیگه طاقت نمیارم. سرم میندازم پایین و اشکهام رو با گرد و غبار زمین حرم آشنا میکنم. کاش هرگز این لحظه آشنایی رو از یاد نبرم. کاش هرگز از این خواب بیدارم نشم. از خواب بهشت.

نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 12:47 عصر | نظرات دیگران()

 روی قبرم بنویسید مسافر بوده است/ ........ بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است ...... بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست ..... او در این معبر پرحادثه عابر بوده

است ...... صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست ...... در رثایم بنویسد که شاعر بوده است. بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای ...... مردی از طایفه ی شعر

معاصر بوده است ...... مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست ...... بنویسید در این مرحله کافر بوده است ...... غزل هجرت من را همه جا بنویسید ...... روی قبرم

بنویسی?????


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در چهارشنبه 85/9/15 و ساعت 12:35 عصر | نظرات دیگران()

اعتراف سخت

با همـه بـی نیـازی از دنیـا

برده ی یک وجودِ جاویـدم

آسـمانم پر از سـتاره ، ولی

 

من فقط یک شهاب را دیدم

 

او چـه زود از تمامِ من رد شد

کـه هـمـیشـه بـرایِ او دیـرم

سایه هائی که شکلِ خاطره هاست

 

بـاز افـتـاده رویِ تقــدیـرم

  

ظـاهـرَن یک عروسـکِ نـازم

طرحِ لبخـندِ من تمـاشائیست

پشـتِ ایـن خـطِ قـرمزِ زیـبا

قصـه ی غصـه هایِ پنهانیست

 

می سپـارم به بـازیِ گـریه

تیـلـه ی رنگـیِ نگـاهم را

غـایبِ تا همیشه حاضرِ من

بُرده همواره اشک و آهم را

 

جـمـلاتی عجیب می گویـم

همه یک شعرِ تازه می خوانند

اعـترافم به عشق آسان نیست

از من و دردِ من چه می دانند

 

خـیره ام تا نهایـتِ ممـکن

بـه همـان آسمـانِ رویائی

کاش می شد کنارِ او باشم

     مـرگ بر قیـد و بندِ دنیائی


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 10:10 عصر | نظرات دیگران()
   1   2      >
فهرست موضوعی یادداشت ها

بالا

بالا