سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش برای آنکه بدان عمل می کند، مایه رشد است . [امام علی علیه السلام]
سه شنبه 103 آذر 6: امروز

اعتراف سخت

با همـه بـی نیـازی از دنیـا

برده ی یک وجودِ جاویـدم

آسـمانم پر از سـتاره ، ولی

 

من فقط یک شهاب را دیدم

 

او چـه زود از تمامِ من رد شد

کـه هـمـیشـه بـرایِ او دیـرم

سایه هائی که شکلِ خاطره هاست

 

بـاز افـتـاده رویِ تقــدیـرم

  

ظـاهـرَن یک عروسـکِ نـازم

طرحِ لبخـندِ من تمـاشائیست

پشـتِ ایـن خـطِ قـرمزِ زیـبا

قصـه ی غصـه هایِ پنهانیست

 

می سپـارم به بـازیِ گـریه

تیـلـه ی رنگـیِ نگـاهم را

غـایبِ تا همیشه حاضرِ من

بُرده همواره اشک و آهم را

 

جـمـلاتی عجیب می گویـم

همه یک شعرِ تازه می خوانند

اعـترافم به عشق آسان نیست

از من و دردِ من چه می دانند

 

خـیره ام تا نهایـتِ ممـکن

بـه همـان آسمـانِ رویائی

کاش می شد کنارِ او باشم

     مـرگ بر قیـد و بندِ دنیائی


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 10:9 عصر | نظرات دیگران()

فـراری ....

از تو کجـا گـریـزم ؟  ای قـرقـیِ شـکاری

ای آشِـنـاتـر از درد ، مـعـنایِ بـی قـراری

ای سـبـزیِ گذشـته ، ای زردیِ پس از این

خاکستری تر از بغض ، بر لب همیشه جاری

نامت شروعِ عشق است ، سر چشمه ی ترانه

من تشـنه کامِ‌ دل تنگ ، تو برکـه ی بهاری

از جنـگـلِ وجـودم ، آشفتـه رد شـدی و

هر شاخـه ی شکسته ، از توست یادگاری

باقـی تر از تنفس ، یاغـی تـر از هـوائـی

زنـدانیِ دلـم باش ، ای خواهـشِ فـراری

تو مـوجِ سرکشـی و من ساحلم ، بکـوبم

هر ضربه ات در آغوش ، جادویِ ماندگاری

مرگ است آخرِ من ، قاتل چـرا تـو باشی

با جمله ای نفس گیر ، که :          

                                     دوستـم نداری


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 10:8 عصر | نظرات دیگران()

من در راه تاریکی به مسافرت پرداخته ام که پایانش را نمی شناسم

و هیچ روانشناسی در این صحرای بی پایان ظلمت بار جز فکر تو وجود ندارد

من تو را با تمام ذرات وجود خود می پرستم و دوستت دارم

 و در این دوری و غربت پیش از تحمل یک بشر زنده رنج می برم

                               محتاج توام

     حالا میدانم که تنها با تو معنای حقیقی عشق را می فهمم

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 12:35 صبح | نظرات دیگران()

4 سالگی وبلاگ دفتر خاطرات مبارکزیبایی دنیا توی تغییر کردنشه. اگه همیشه اطراف ما یکجور و یک شکل باقی می موند دیگه زیبایی وجود نداشت. به نظر من بزرگترین هنر خلقت توی اینه که با اینکه همه چیز در طبیعت همواره در حال تغییره اما هماهنگی و حرکت به سمت تعالی، ویژگی ثابت همه دورانهاست. چیزی توی دنیا نیست مگه اینکه نگاهش به طرف کمال باشه. حتی روزها و سالهای عمر ما که توی تسلسل ثانیه ها گم میشن دارن کتابی رو ورق میزنن که یه روز به آخر میرسه. آدمهای اطراف ما هم تغییر میکنن. چیزی توی وجود همه هست که اونها رو وادار میکنه مسیر رشد و کمال رو طی کنن البته این راه نه اونقدر تاریک و مه آلوده که نشه توی اون قدم برداشت و نه اونقدر واضح و روشن که چشم بسته بشه از پیچ و خمهاش عبور کرد. کسی که میخواد پرواز کنه باید حتی بدون بال پریدن رو هم یاد بگیره. کسی که میخواد از دیوارهای شک و تردید عبور کنه باید نیلوفر شدن رو بلد باشه.
شاید این دفتر خاطرات، که امروز، به انتهای فصل چهارم خودش رسیده واسه خیلی ها یه دفترچه ساده و بی اهمیت باشه اما برای من، برای محمد، پله های رسیدن به کمال و زیبایی بوده و هست. چه بسا نوشته هایی که با الهام از یه نظر ساده آفریده شدند و یا خاطره ها و حرفهای نگفته ای که توی سه نقطه های جملاتم خودشون رو پنهان کردند. نوشته هایی که باهاشون گریه کردم، خندیدم، ترسیدم، به فکر فرو رفتم و...! فقط خدا میدونه توی این یکسال آینده چی به این وبلاگ و نویسنده اش میگذره. براشون دعا کنین.

 

 

 

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 12:15 صبح | نظرات دیگران()

این منصفانه نیست. دارم ذره ذره خرد میشم. زیر فشار یه سوال ساده، سوالی که خودم ساختمش اما توی جوابش موندم.
برای کسی هم مهم نیست. حتی برای خدا. کاش با من حرف میزد.
درسته که عاشق به جز خوبی و زیبایی محبوبش چیزی نمیبینه اما اگه معشوق بتونه هر لحظه بدیها و زشتیهای عاشقش رو ببینه چی میشه؟ با خودش نمیگه که چرا اینجور آدم سیاه دلی عاشق من شده؟! خودش رو از بنده اش دور نمیکنه؟
و اگه عاشق بفهمه که در نظر محبوبش چه جوری دیده میشه چی به سرش میاد؟ چه حالی میشه وقتی هر لحظه که با محبوبش حرف میزنه چهره زشت خودش رو توی برق چشمهای معشوقش ببینه؟ واقعا منصفانه نیست. تحمل این حقیقت در توان من نیست. کسی همدرد من نیست؟ چقدر خوبه اگه تنها باشم.
و من حیران از اینم که با چه رویی باز هم به خدا میگم دوستت دارم؟

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 12:15 صبح | نظرات دیگران()

تـو خــود فـــروشی ، تـــو تــن فــروشــی    

بـا همــه هستـی و ولـی خـونـه بــه دوشــی

همه پـــرده های پـاکیتو تـــو خوب دریــدی   

وقت انجــام کثــــافت کاریات خـــدا ندیدی

تو همـون خـود فروشه دوره گــرد هر محــلی    

عرضه میکنی تنت رو به همه گرگـای وحشـی

تویی که تو اوج شهوت تـن میدی به هر گناهی   

ببین از خودت چی مونده به جز این همه سیاهی

تو که ارزون می فُروشی خودتو به دست هرکی     

فکره آخرش تو نیستی ، ای که فردا زیره خاکی

با تیریپ عشق تو اول طعمتو بـه چنـگ میاری     

وقت خوب سواری دادش میری وتنهاش میذاری

دیگه دستت پیشم رو شد ، گنده کار تو دراومد    

این بارم دروغ میگفتی، شب شادیت به سر اومد

دیگه خام تو نمی شم ، تو یه هـرزه ، خود فروشی    

می میری اگه یه روزی لبـاس از دروغ نپـوشی

یه بار از بـالا تا پـایین خودتو قشنـگ نگاه کن   

دیدی که هیچی نداری ، حالا باز تو هی گناه کن

تیکه گوشت و استخونی ، شب و روز با این و اونی  

تو هوس بازی و خودخواه ، تا ابـد همین می مونی


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در شنبه 85/9/11 و ساعت 10:45 صبح | نظرات دیگران()

 

خانه ام خالی نیست

خانه ام از قلیانی که غریب است پر است

گل خشکیده ی سرخی که به دفتر دارم

صبح امروز پی روزنه ایست

فکر خورشید سرش افتاده

فکر بالیدن و بیدار شدن

فکر عطر افشانی!

لب من،

داغ یک بوسه به تن،

باز هم

ماجرا جوی شب حادثه ایست!

چه عجب بوی بهشت!

چه عجب آرامش!

چه عجب پنجره ای رو به خدا

چه عجب خنده ی ما!

تیشه را صبح به دیوار زدم!

حال این ریشه ی زخم

به دعا بسپارم . . .

آسمان می گوید

که تو خواهی آمد

و من اینبار دگر

سخت باور دارم!

سخت باور دارم!


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در یکشنبه 85/9/5 و ساعت 5:40 عصر | نظرات دیگران()

        به نام خدا

مدیریت وقت

استاد مقابل کلاس فلسفه خود ایستادوچند شیءراروی میز گذاشت.وقتی کلاس شروع شدبدون هیچ کلمه ای ?شیشه بسیار 

بزرگ سس مایونزرو برداشت وشروع به پرکردن ان با چندتوپ گلف کرد

.بعدازشاگردان پرسید که ایا این ظرف پراست؟ وهمه تاییدکردند

   سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت وانها رو به داخل شیشه ریخت وشیشه روبه ارامی تکان دادسنگریزه هادر بین مناطق بازبین توپها

قرارگرفتند وسپس دوباره ازدانشجویان پرسید که ایااین ظرف پر است؟

وبازهمگی تاییدکردند.

دوباره استاظرفی از ماسه رابرداشت وداخل شیشه ریخت وخوب البته ماسه ها همه جاهای خالی راپرکردند.او یکباردیگرپرسیدکه ایاظرف

پراست؟ودانشجویان گفتند: بله.

سپس استاد? فنجان پرازقهوه اززیرمیز برداشت وروی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد.درحقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها راپرمیکنم!

همه خندیدند.درحالی که صدای خنده فرومی نشست استادگفت:حالا من میخوام که متوجه این مطلب بشین که: این شیشه نمایی اززندگی

شماست توپهای گلف مهمترین چیزهادرزندگی شماهستند؟خدا*خانواده تان فرزندانتان سلامتیان *دوستانتان*و مهمترین علایقتان؛چیزهایی که

اگرهمه چیزهای دیگر ازبین بروند ولی اینها بمانند*باززندگیتان پابرجاست .

سنگریزه هاسایرچیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان*خانه تان*وماشینتان. ماسه ها هم سایرچیزها هستند.مسایل خیلی ساده.

     استاد ادامه داد:اگراول ماسه هارادرظرف قراربدهید؛دیگرجایی برای سنگیزه ها وتوپهای گلف باقی نمی ماند.درست عین زندگیان . اگرشماهمه

زمان وانرژی تان راروی روی چیزهای  ساده صرف کنید

دیگرجایی برای مسایلی که برایتان اهمیت داردباقی نمی ماند .

به چیزهایی که برای شادبودنتان اهمیت دارد توجه زیادی کنید بافرزندانتان بازی کنیدزمانی را برای چک اپپزشکی بگذارید* همیشه زمان برای

تمیزکردن خانه وتعمیرخرابی ها است.همیشه دردسترس باشید چیزهایی که واقعا برایتان اهمیت دارند موارد دارای اهمیت رامشخص کنید

بقیه چیزهاهمان ماسه ها هستند.

یکی ازدانشجویان دستش رابلند کرددوپرسید:این ?فنجان به چه معنی است؟پروفسورلبخندزدوگفت:(خوشحالم که پرسیدی .این فقط برای این بود

که به شما نشان دهم کهزندگیتان چقدرشلوغ وپرمشغله است؟ همیشه دران جایی برای ?فنجانقهوه برای صرف با ?دوست هست!)

.

واما چندضرب المثل :

اولاد پدر خسیس ولخرج میشود .(فرانسوی)

کسی که باد میکارد طوفان درو میکند.(کوبایی)

خفتگان طعمه افراد بیدارند.(مالایایی)

نظراتتون رو راجع به وبلاگم بگید لطفا*

مرسی خداحافظ *

دورها اواییست که مرا میخواند............ 

     


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در یکشنبه 85/9/5 و ساعت 5:35 عصر | نظرات دیگران()

یکی خودخواه ، یکی از خود گذشته !!

یکی با معرفت تا جایی که

اولین و آخرین تو هستی برای او

یکی تا حدّی بی معرفت که ... !!

یکی چنان عاشق که هر بی مِهری را

به جان میخرَد تا یارش ذرّه ای نرنجد

یکی از عاشقی بویی نبرده اما

ادعای عشق ِ او همه جا را متعفن کرده است !!

یکی با درک و فهم بالا

که آرامش می آورد برایت

یکی چنان لاشعور که

فکرش هم می آزارد تو را !!
...
...
...
زنده باد عشق و محبت

مرده باد هوس و ریا !


نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در یکشنبه 85/9/5 و ساعت 1:13 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2      
فهرست موضوعی یادداشت ها

بالا

بالا