هو
![](http://www.irica.com/Log/ghaasedak2.JPG)
قاصد عشق
ناخن به رشته های ساز می کشد .
در برهوتِ بلوا و تباهی
مست ز شراب الهی با عشق ضربه بر جان میکوبد .
ساز میزند یا دل مینوازد ؟!
بیدلان در دل را فرا می خواند آن دلنواز دلدادگان .
با هر مضراب
رقاصکی به فرمان دل راهی میدان شده به گِرد "او" می چرخد .
ببیند که چه می کند آن زخم زن !!!
گویی اختیار از دست داده !!!
در مرکز است و دلباختگان
مدهوش به گِردَش جمع گشته پای بر طبل آسمانی می کوبند
میگردَند و می چرخند و بالا می روند .
.
این چه حالیست ؟!!!
هرکه به "او" نزدیکتر شده، بیخودتر می گردد .
.
وای چرا محو و نا پیدا می شوند ؟!!!
یکا یک چنین گشته و دَرَش گم میشوند .
.
زخمه زن می ماند و نوایش که ادغام گشته ز غوغای بیخودکان .
.
بنگرید !!!
دیگر به اشارتی زخمه نمیزند !!!
با پنجه ، چنگ بر دلش کشیده و میخراشد !!!
به ناگه همچون گل قاصدک از هم دریده شده و
قاصدکانِ بی دل در دستان جاری باد رهسپار گشته
پیام عشق را منتشر میسازند
سپس بر زمین افتاده در هستی نیست می شوند
زیرا دل به هست داده و به دلکده می پیوندند .
آماده اند که به اشارتی بازگشته قصهْ عشق سردهند که :
رو به سوی "او" کنید
حقیقت عشق آنجاست و رهایی در " او " میسر است .
پس رها شوید و رها سازید .
.
![Link](http://www.parsiblog.com/View/tempIMGs/sade/p/1/bullet.gif)
نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 10:34 عصر |
نظرات دیگران()