نفس ز عطر بوی تو چو مشک ناب می شود
چهان ز موج خنده ات ببین خراب می شود.
گل بهار آرزو شگفته در دیار تو
دلم در انتظار تو ز شوق آب می شود.
کجایی ای حبیب من مسیح من طبیب من
که بی تو در نصیب من جهان سراب می شود
چو عبد پر گناه تو نشسته روی راه تو
و ذرهء نگاه تو یک آفتاب می شود.
شکوه زندگی وراست نیاز بندگی ز ماست
گناه ما چه نارواست که در نقاب می شود؟

نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در یکشنبه 85/9/5 و ساعت 5:35 عصر |
نظرات دیگران()