خانه ام خالی نیست
خانه ام از قلیانی که غریب است پر است
گل خشکیده ی سرخی که به دفتر دارم
صبح امروز پی روزنه ایست
فکر خورشید سرش افتاده
فکر بالیدن و بیدار شدن
فکر عطر افشانی!
لب من،
داغ یک بوسه به تن،
باز هم
ماجرا جوی شب حادثه ایست!
چه عجب بوی بهشت!
چه عجب آرامش!
چه عجب پنجره ای رو به خدا
چه عجب خنده ی ما!
تیشه را صبح به دیوار زدم!
حال این ریشه ی زخم
به دعا بسپارم . . .
آسمان می گوید
که تو خواهی آمد
و من اینبار دگر
سخت باور دارم!
سخت باور دارم!
نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در یکشنبه 85/9/5 و ساعت 5:40 عصر |
نظرات دیگران()