ای هستی بخش
سفر با باد
به نرمی خیال در آغوشم میگیرد که دل در درونم نلرزد ،
زیرا امانت "او"ست در این تن .
میسپارم بیخودم را ، به اراده " هو " ، در دستانِ باد .
من ز باد و باد از من مشتاقتر ،
به دورم می پیچد و به سفری در تصویر هستی میبردم .
تابی خورده و شناور در وسعت دشتها میشویم ،
نگاه کنید !!! در گستردگیشان چه خمیده و شرمسارند ز وسعت "او" .
به بلندا اوج می گیریم ،
ببینید !!! که چه خاشعانه به عظمت والایش می نگرند و در خضوع به خود میلرزند .
با شدّت به صخره ها برخورد میکنیم ،
وای !!! که چه نرم از هم شکافته میشوند در مقابل استواری " او" .
در انبوه ابرها غوطه میخوریم ،
ای وای من !!! که همه اشک شده میبارند در مقابل نرمش " هو " .
می غرد و به اعماق اقیانوسها فرو میبردم ،
اما نگاه کن !!! آنجا نیز چه خجلت زده ز عمق نگاه "اویند" .
می خروشد و به بیکران کهکشان راهی میشویم ،
آخ !!! که اینجا نیز گمگشته در بیکرانگیِ "هویند" .
در سیاهی اسرار پا می نهیم که باز ؛ چه بگویم ؟!!!
خاکستری می نمایند در مقابل ظلمات اسرارِ نگاه " او "
....
مست ز حضور " رّب" ،
باد نعره زنان تازیانه برخود میزند ،
می درد پیکره اش و
به نرمی رویا بر زمینم می نهد .
با حیرت ز سفر ،
ایستاده ام !!!
نظر به کرنش باد می کنم !!!
که بر سطح زمین آرمیده و چه آماده به فرمان است ؛
و در اندیشه ام که :
این عظمت هستی ، ودیعه "او"ست در من ؟؟؟ !!!
و آیا لایق این امانت والا هستم ؟؟؟ !!!
این منم خلیفه "او"در روی زمین ؟؟؟ !!!
نوشته شده توسط محمد حسین خوشرفتار در سه شنبه 85/9/14 و ساعت 10:34 عصر |
نظرات دیگران()